سروشت

سروشت

وەرە با دامرێ ئاوات و تاسەم ‌*وەرە با زولفەکەت لادا هەناسەم *هێمن
سروشت

سروشت

وەرە با دامرێ ئاوات و تاسەم ‌*وەرە با زولفەکەت لادا هەناسەم *هێمن

شیعریک له ماموستا گوران

ئه‌وه دیسان له گوشه‌ی نادیاری  *دلم هه‌ستا زره‌ی زه‌نگی فگاری

به ئه‌سپایی به بی‌هیزی به ئه‌سته‌م*هه‌وای روحم ئه‌خاته سه‌ر له‌ره‌ی غه‌م

به ئه‌سپایی به له‌رزوکه‌ی هه‌ژاری*ده‌نالینی له شوینی نا دیاری





من کیستم؟

به اندرون شما قامت هیولایی است که دست‌هاتان به سوی هوس‌ها و امیال خویش می‌گشاید،اما در آن باز، چیزی هست به خوبی و نیکویی، و شما هیچ کدام از این اشتیاق تهی نباشید.

اما به قاموس بسیاری از شما، این شوق، جریان پرتوان جویباری است که به سوی بی‌کرانه‌ی دریا شتاب کند و با خویش رازهای نهفته‌ی تپه همراه برد و آوازهای دل‌ا‌نگیز جنگل.

وجمعی دیگر از شما را این جویبار چنین است که آرام وسنگین گذرد، در پیچ وخم راه توان بازد، و رسیدن را درنگ کند به ساحل مقصود و دریای معهود.


جبران خلیل جبران،پیامبر


زه‌رده خه‌نه

له زه‌رده خه‌نه جوانترم نه‌دیوه...


دایک

جوبران خه‌لیل جوبران کاتی بەسەرە بردنی ژیانی دایکیدا نوسراوەیەکی سەرەنج راکیشی خوڵقاند:

"بۆ دایکم گریام بەلام نە تەنیا بە هۆی ئەوەی کە دایکم بو بەڵکو بە هۆی ئەوەی کە باشترین هاورێی من و زانایەکی گەورەتر لە هەر زانایەک بو.

شیرن ترین وشە کە لە سەر لێو دادەنیشێ وشەی دایکە. ئەو وشە بچوکە گەورەیە خەرمانێک لە ئومێد و ئاوات و میهرەبانی و جوانی تێدایە.

بە نەبونی هاورێی نائومێدیکانم و هاورێی سەختیکانی ژیانم لە دەست چو. _سەرچاوەی موحەبەت و میهرەبانی_

سنگێک کە من سەرم لە سەر داناو و دەستێک کە ئاگادار و پشتیوانی من بو، بە جێی هێشتم."


ببورن ئەگەر کەم و کورتییەکی تێدایە وەرگێرانەکەی لە خۆمەوەیە


حرف هایی که ورنگات هیچ وقت نگفته بود

شاید شما هم متن معروف «کرم ضد آفتاب بمالید» را خوانده باشید. چند سال پیش در فضای وب انگلیسی و فارسی، این متن زیبا و معروف، به عنوان سخنرانی کرت ونه گات در مراسم فارغ‌التحصیلان دانشگاه MIT در سال ۱۹۹۷، به صورت گسترده نقل می‌شد. متن زیبا بود و به قول اهل رسانه، متنی ویروسی یا Viral بود. محتواهای ویروسی محتواهایی هستند که به سختی می‌توان در مقابل اشتراک گذاری آنها با دوستان و آشنایان، مقاومت کرد.

 

نویسنده‌ی اصلی متن، مری اشمیش بود. او که در شیکاگو تریبون مطلب می‌نوشت، یک بار در عنوان ستونی که به نوشته‌های او اختصاص داشت نوشت: «نصیحت برای جوانان، مانند خود جوانی، هدر می‌رود...». در آن ستون، اشمیش، نوشت که اگر من قرار بود در دانشگاه خودم استفورد، در سال ۹۷ برای فارغ‌التحصیلان سخنرانی کنم و توصیه‌هایی را مطرح کنم، حتماً اینها را می‌گفتم.

 

متن به سرعت دست به دست شد و ابتدا دانشگاه آن از استنفورد به MIT تغییر کرد. MIT محل جذاب‌تری بود و ظاهراً مردم دوست داشتند بشنوند که سخنرانی در MIT انجام شده. اشمیش هم چندان شناخته شده نبود و ظاهراً ترجیح داده می‌شد که ونه گات، این صحبت‌ها را انجام داده باشد. احتمالاً برای مردم مهم نبود که با یک جستجوی اینترنتی، متوجه شوند که سخنران آنسال در MIT، کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل بوده. سخنرانی او برای مردم جذابیت زیادی نداشت.

 

میلیون‌ها نفر در سراسر جهان آن متن را خواندند. کمتر کسی از کاربران اینترنت را می‌توانید بیابید که «سخنرانی ونه گات در مراسم فارغ التحصیلان MIT» را نخوانده باشد!

 

اشمیش، خوشحال نبود. او حتی دسترسی به هیچ جا نداشت تا بگوید که اینها نوشته‌های اوست. اشمیش بعدها گفت: بی‌قانونی فضای مجازی را باید پذیرفت. نمی‌توان کاری کرد.

 

به هر حال، مدتی بعد، ونه گات و اشمیش،‌ یکدیگر را در یک کافی‌شاپ ملاقات کردند. ونه گات، به اشمیش گفت که من اعتمادم را به فضای وب از دست داده‌ام. اما به هر حال، نوشته‌ی شما، زیبا و جذاب و هوشمندانه بود. اگر کلمات و حرف‌های من بود احساس غرور زیادی می‌کردم. اشمیش هم - که به قول خودش سرگرم قهوه و شکلات بود- گفت: به هر حال،‌ به عنوان سرنوشت مطلبی که در ستون یک روزنامه منتشر شده، سرنوشت بدی نبود...

 

داستان اشمیش و ونه گات، هنوز یکی از مثالهای مطرح در فضای محتواهای ویروسی وب است. به نظر می‌رسد معیار اول در پذیرش محتوا، الزاماً استناد آن نیست و جذابیت آن است. در این خصوص و مطالعات مربوط به آن بعداً بیشتر خواهیم نوشت. اما فعلاً خالی از لطف نیست که دوباره نوشته‌ی اشمیش را بخوانیم:

 

لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!

اگر میخواستم برای آینده شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایحی که من امروز مطرح می‌کنم، هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم زندگی شخصی‌ام ندارند. اما به هر حال، نصایحم را خدمت‌تان عرض میکنم:

 

قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، البته اگر هم ندانستید، مهم نیست!

روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست که طراوت آن رو به افول بگذارد.

اما باور کنید تا بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید.

می‌بینید آن طور که تصور می کردید چاق نبودید.

می‌فهمید که همه چیز در بهترین شرایطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشید.

 

نگران آینده نباشید.

اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی ریاضی.

مشکلات اساسی زندگی شما بی تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به ذهنتان هم خطور نکرده اند: از همان نوع مشکلاتی که یک روز سه شنبه عصر ساعت چهار عصر وقتی هیچ کار دیگری برای انجام ندارید، ناگهان به سراغ شما می‌آید و تمام ذهن و روح شما را می‌گیرد.

 

با دل دیگران بی رحم نباشید و با کسانی که با دل شما بی رحم بوده اند، سر نکنید.

 

عمرتان را با حسادت تلف نکنید.

گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب.

مسابقه طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.

 

ناسزا ها و توهین‌ها را فراموش کنید.

اگر واقعاً میشد فراموش کرد، راهش را به من هم نشان بدهید.

 

نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید.

صورت حسابهای بانکی و قبضها و … را دور بیاندازید.

 

اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید.

جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در ۲۲ سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند.

برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.

 

تا میتوانید کلسیم بخورید.

با زانوهایتان مهربان باشید.

وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.

 

ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید.

ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید.

ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هفتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان کمی هر برقصید.

هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید.

به هر حال، تصادف و احتمال،‌ نیمی از تصمیم‌های ما را شکل می‌دهند.

 

از بدن خود لذت ببرید. هر جور که میتوانید از آن استفاده کنید. حس بد به آن نداشته باشید و به حس بد دیگران به آن هم کاری نداشته باشید. مهم‌ترین ابزاری که در زندگی دارید بدنتان است.

 

برقصید. حتی اگر جایی پیدا نکردید و مجبور شدید در اتاق خودتان برقصید.

 

نقشه‌ها و تابلو‌های جهت را بخوانید، حتی اگر نمی‌خواهید آنها را جدی بگیرید.

 

از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید.

 

تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید.

 

پدر و مادرتان را بشناسید و دوست بدارید. نمی‌دانید که تا کی با شما هستند.

 

با خواهران و برادران خود مهربان باشید.

آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده به شما خواهند رسید.

 

به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان جان جانی که با شما می مانند را حفظ کنید.

 

برای پل زدن میان اختلافهای جغرافیایی و روشهای زندگی سخت بکوشید، زیرا هرچه بیشتر از عمر شما بگذرد، بیشتر پی می برید که به افرادی که در جوانی می شناختید محتاج شده‌اید.

 

سفر کنید.

برخی حقایق انکارناپذیر را بپذیرید:

قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید.

و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.

 

به بزرگترها احترام بگذارید.

توقع نداشته باشید که کس دیگری از شما حمایت مالی کند.

ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید.

شاید هم همسر ثروتمندی نصیبتان شده باشد.

ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدامیک زودتر از دست می‌روند!

 

خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد و پنج ساله ها میشود.

 

نخ دندان به کار ببرید.

 

دقت کنید که توصیه‌های چه کسانی را جدی می‌گیرید. اما به هر حال، توصیه‌کنندگان را تحمل کنید. نصیحت گونه‌ی دیگری از غم غربت است. کسی که نصیحت می‌کند، گذشته‌ها را از میان تل زباله ها بازیافت می‌کند. گردگیری می‌کند. روی زشتی ها و کاستی هایش رنگ جدیدی می‌زند و آن را به قیمتی بالاتر از ارزش واقعی‌اش می‌فروشد.

 

اما با همه‌ی نصیحت‌هایی که من کردم، لطفاً به من در مورد ماجرای کرم ضد آفتاب، اعتماد کنید!


نقل از دکتر محمدرضا شعبانعلی