سروشت

سروشت

وەرە با دامرێ ئاوات و تاسەم ‌*وەرە با زولفەکەت لادا هەناسەم *هێمن
سروشت

سروشت

وەرە با دامرێ ئاوات و تاسەم ‌*وەرە با زولفەکەت لادا هەناسەم *هێمن

آرتاس

  خوشحالم در زمینی زندگی می‌کنم که در گوشه‌ای از آن، ایوان فرناندز آنایا هم زندگی می‌کند؛ یک ورزشکار اسپانیایی، یک دونده استقامت که نشان داد: استقامت واقعی، پیروز شدن در برابر هوس پیروزی به هر قیمتی است. او در جریان یک مسابقه دو که در سال گذشته برگزار شد، دست به اقدامی عجیب زد و کاری کرد که قهرمان نشود تا قهرمان بماند …

 ماجرا از این قرار بود که در لحظات پایانی مسابقه، ناگهان دریافت که رقیب دونده‌اش از کنیا که مدال برنز المپیک لندن را هم در کارنامه افتخارات خود دارد،  از سرعت گام‌هایش کاسته و تصور کرده که مسابقه به پایان رسیده و او قهرمان شده است. فرناندز که متوجه این اشتباه دونده کنیایی می‌شود، به جای آن که از این فرصت استفاده کرده و او را جا نهاده و به خط پایان برسد  از رقیبش می‌خواهد تا به دویدن ادامه دهد و با علامت دست نشانش می‌دهد که هنوز خط پایان را رد نکرده است و بدین‌ترتیب آن دونده کنیایی برنده مدال طلا می‌شود!

سخنی ار رزولت

اعتبار و احترام، متعلق به کسانی است که در میدان عمل میکوشند. آنهایی که چهره شان با خیسی عرق، با آلودگی غبار و با خون زخم ها پوشیده میشود. آنها که با پشتکار، تلاش میکنند. آنها که بارها و بارها کم می آورند یا خطا میکنند چرا که هیچ کوششی بدون خطا نخواهد بود.

ولی آن کس که خود و توانش را برای یک حرکت ارزشمند، هزینه میکند،

اوست که در صورت موفقیت، لذت پیروزی را می چشد و حتی اگر شکست بخورد، حداقل شجاعانه شکست خورده است.

چنین فردی را هرگز نباید با ترسوهای خونسردی که هرگز نه طعم شکست را چشیده اند و نه طعم پیروزی، مقایسه کرد…


یک داستان یک نصیحت

معلم کلاس اول دبستان، از دانش آموز پرسید: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب داری؟

دانش آموز به سرعت گفت: چهار سیب!

معلم عصبانی شد. دوباره سوال را تکرار کرد: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب دارییییییییییی؟

دانش آموز این بار با انگشتان خود شمرد و گفت: چهار سیب!

معلم بسیار عصبانی شد. یادش افتاد که آن دانش آموز، موز را خیلی دوست دارد. پرسید:

من یک موز و یک موز دیگر و یک موز دیگر را به تو میدهم. چند موز داری؟

دانش آموز به سرعت گفت: «سه موز»!

معلم از خلاقیت  و دقت نظر خودش، احساس غرور کرد و برای آخرین بار پرسید:

خوب. حالا اگر یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر به تو بدهم چند سیب داری؟

دانش آموز گفت: چهار سیب! آخه من یک سیب در کیف خودم دارم!

——————————————————————————-

به یاد داشته باشیم که وقتی با دیگران صحبت میکنیم و برای آنها استدلال میکنیم، آنها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده اند. به همین دلیل، با وجودی که ما اطلاعات و توضیحات خود را به آنها ارائه میکنیم، تحلیل و پاسخ آنها ممکن است با ما متفاوت باشد.